خاطرات درحال فراموشی

ساخت وبلاگ
(60)=> داستان فیلییق قشمار؛..دژبان مُضحکی که با رفتار مسخره بازی خود هم بچه های زندان را می خنداند هم با شکنجه هایش اشک شان  را در می آورد ! هر روز می آمد داخل آسایشگاه ، ارشد برپا می داد و خبر دار ..و همه محکم پامی زدند و باز هم می گفت موزِن ! (خوب نیست!) و ارشد نادان دوباره برپا و خبر دار و بشین و پاشو تکراری می داد باز هم دژبان می گفت موذِن ! (خوب نیست!) و شما باید تنبیه شوید!  این دژبان با هیکل گنده و شکم بزرگ و کله ی درشت و قیافه ی مسخره آمیزی داشت و واژه ی قشمار= مسخره  (قشمارین) نیز تکیه کلامش بود . در آسایشگاه در دور ردیف در سرجای مان به صورت درازکش استراحت می کردیم ، روز های اول هر بار که این قشمار ناگهانی می آمد داخل برای اذیت و آزار بچه ها ..مجبور می شدیم باسرعت خبردار و سرپا بمانیم ..یک دور، یکی یکی با لگدش به سینه شان می کوبید طوری که باید بیافتد وگرنه دوباره، زدن را تکرار می کرد ..بار دوم شروع می کرد به سیلی زدن و در هنگام سیلی زدن شغل بچه هارا می پرسید ..این رفتار هرروزه ی او بود ! لگد..سیلی..پرسش از نام و شغل ..تا همه را خوب بشناسد .. بچه که اطلاعات درستی نمی دادند و منجر به خنده می شد و او هم همین بهانه که چرا خندیدید ؟شروع می کردن به ضرب و شتم . در اوایل هر روز می آمد به هریک می گفت:اولیک ..تعال.. هنا. .شنو شُغلَک ؟ انت قشمار..!(بیا اینجا پسر ..بایک سیلی می گفت شغلت چیست ؟ و تو مسخره ای .!)در پاسخش در باره ی شغل ، هرکسی یک چیزی می گفت ، یکی می گفت من کشاورزم و یکی می گفت من کارگرم و ..و .. یکی از دوستان گفت ؛ من سوپور شهرداری .. ایشان گفت آها پس تو مسؤل کثافاتی .. هرور روز می آمد ایشان را یک کشیده می زد و می گفت : خاطرات درحال فراموشی...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات درحال فراموشی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mymemories9-17 بازدید : 76 تاريخ : شنبه 17 دی 1401 ساعت: 17:51

محدودیت شدید آسایشگاه های مخفی؛..مجموعه ی اسرای ما در این دو آسایشگاه 5 و 6 مخفی (از نظر صلیب سرخ جهانی) قاطع .. که اغلب از لشکر قدس گیلان بودیم ؛ مدت تقریبی 3ماه طول کشید و حتی مخفی از نظر صیب سرخ جهانی ، با مراقبت های امنیتی سخت و تحت سخت ترین شکنجه و در  قرنطینه بودیم و اجازه نمی دادند که با اسرای قبلی این اردوگاه ارتباطی داشته باشیم ! افسر اطلاعاتی شان با بکار گیری از جاسوس هایی، رفتار و حرکات ما را زیر نظر داشت و هر روز  وضعیت مان را به سازمان استخبارات شان گزارش می داد ؛تعداد دفعات آمار گیری مان  زیاد بود ؛ روزانه 5بار آمار ، تواَمان با ضرب و شتم بوسیله ی کابل و  باوتوم و اذیت و آزار همراه بود !ساعت های آمار : ساعت هفت صبح - ساعت نه صبح - ساعت دوازده ظهر - ساعت سه عصر - ساعت پنح عصر ؛قبل از ورود افسر، دژبان بعثی می آمد و سفارش می کرد که هرگاه افسر برای آمار آمد، شماباید  پا را محکم بکوبید بر زمین و منظم خبردار باشید تا افسر خوشش بیاید .. و هرگاه فرمانده گفت : آب زِن؟= خوب؟ نان زِن ؟=خوب ؟ جا خوب؟ رفتار سربازان عراقی باشما خوب ؟و ..و.. شما باید همه با صدای بلند بگویید : زِین ! (= خوب!) ؛ اگر غیر از این کلمه حرفی بزنید سر و کله تان را می شکنیم و شما می شوید مخالف . و ما مخالفین را هم می کُشیم !آزادباش های کوتاه در محوطه ، و قدم زدن بیش از دونفر ممنوع ؛ دستشویی و حمام رفتن های سریع و بشمارسه ! ممنوعیت خنده و بازی کردن و .. ممنوعیت سربالابودن توام با خوشحالی .. تغذیه ی کم  و .. و.. رفتار توهین آموز ماموران عقده ی و خشن و ضد ایرانی و شکنجه اسرا در دید دیگر اسرا وایجاد رعب و وحشت و  ..و .. از ویژیگی های این قاطع بود !در وقت آمار و ورود&nbs خاطرات درحال فراموشی...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات درحال فراموشی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mymemories9-17 بازدید : 92 تاريخ : شنبه 17 دی 1401 ساعت: 17:51

شکنجه های روحی ؛..علاوه بر شکنجه های جسمی سخت که توسط دژبان های حزب بعث روا می داشته می شد،( که در فصل های مختلف این نوشته اشاره شده)، توسط اینان شکنجه های روحی بسیار زیادی نیز اعمال می گردید به عنوان نمونه : در روزهای عذاداری محرم و مناسبتهای مذهبی دیگر پخش ترانه و فیلم های مبتذل در محوطه ی اردگاه و آسایشگاه هااز جمله آن هابود!روزهای آغازین ورود ما در اردگاه ،یک روز همه ی ما را در یک آسایشگاه جمع کردند و یک فیلم کثیف رقصی از زن نابکار به نام جمیله را آن هم در روز تاسوعای حسینی برای پخش آوردند و همه را مجبور کردند که نگاه کنند! ، هرکس نگاه نمی کرد با باتوم و شلاق مواجه می شد و این در حالی بود که بچه ها بدلیل یاد شهدای کربلای حسینی دراین سرزمین ، گریان و چشم های شان پرازاشک و غمگین بودند ، تماشای فیلم در چنین روزی بدترین شکنجه ی روحی برای شیعیان امام حسین علیه السلام بود ، اگرچه همگی سر بزیر بودند و نگاه شان به فیلم متمرکز نمی شد و بخاطر هم عناد و سرپیچی بعثی هااسرا را بشدت ضرب و شتم کردند !ممنوعیت های غیرعقلی مثال های ذیگری از شکنجه های روحی بود ؛ خنده کردن ممنودع ! گریه کردن ممنوع! ورزش کردن ممنوع! ، تندو تند راه رفتن ممنوع! نماز و دعا خواندن ممنوع! جمع شدن بیش از دونفرممنوع! حرف زدن ممنوع ! و..و.. ♤♤♤♤♤✍️بازنویسی خاطرات در حال فراموشی..ادامه دارد.=> صفحه ی نخست = + نوشته شده در جمعه ۱۴ آذر ۱۳۹۹ ساعت توسط  |  خاطرات درحال فراموشی...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات درحال فراموشی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mymemories9-17 بازدید : 82 تاريخ : شنبه 17 دی 1401 ساعت: 17:51